کیاناکیانا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

کیانا

اولین ها

سلام به گرمی این روزهای خوب تکرار نشدنی . سلام به زندگیم کیانای عزیزم دیروز برای اولین بار با کیانا رفتیم سینما یهو یادم افتاد از اولین های کیانا خیلی وقته چیزی ننوشتم و ثبت نکردم هی پیش خودم فک کردم حیف شد ولی حافظه است دیگه آدم نمیتونه بهش اعتماد کنه هیچوقت . 20/مرداد/97 اولین روز سینمایی کیانا با فیلم هزارپا بعد از کلاس موسیقیت بود که حدود 10 دقیقه دیر رسیدیم. من و کیانا و امیرحسین(سانس 19:15)سینما میلاد تهران ردیف 6 . 20/اردیبهشت/97 اولین شب تئاتر کیانا با تئاتر روحش بالاست خودش اینجاست امیر حسین ماموریت بود با عمه و مهرانه و علیرضا (سانس 21:30) سالن اریکه ایرانیان. 3/مرداد/97 اولین روز کلاس ورزش کیانا (زومبا) چهارشنبه ساعت...
21 مرداد 1397

هزارتا عشق یعنی این....

دیگه روزای خیلی قشنگمون یکی پس از دیگری سپری میشن و هر روز تو بزرگت میشی .هر روز خانم تر و دوست داشتنی تر .میدونی چرا دیگه چیزی ننوشتم ؟؟؟؟چون دیگه هر ثانیه ات یه جورایی برام قشنگ میشه و یه لحظه ناب رو برام میسازه ،هر کلمه ،هر جمله که یهو بدون اینکه کسی زده باشه یا شنیده باشی به زبون میاری ،هر رفتار یا کاری که انجام میدی ...........همش برام جذاب و شیرینه و همه اینها رو نمیشه تو قالب نوشته گنجاند. مثلا عاشق ترنه خوندنت با خودمم (نگران منی مرتضی پاشایی) با حرکات دست و سر و احساساتت. مثلا عاشق تمیز کردنتم (اتاقت)که همه چیزو سر جاش میذاری. مثلا عاشق پاک کردن اشکای من وقتی دلتنگ میشم و آروم گریه میکنی و تو دلداریم میدی (گریه نکن مامانتو ...
8 دی 1393

دو ماه و نیم تاخیر

سلام ب دختر نازم خیلی وقته که چیزی ننوشتم .خیلی درگیر جابه جایی خونه بودیم بالاخره برگشتیم دوباره محله قبلیمون. هنوز خسته ام .کلی در گیر شدیم این دو ماه.تازه مامان جونتم اومد کنار خودمون خونه گرفت. از اتفاقات این چند وقت مهمترینشونو میگم  که اولیش  مراسم نامزدی عمه بود 16 شهریور.مراسم عقد خاله فاطمه  بود که ما نتونستیم بریم .مهمتر از همه موهای تو رو از ته زدم که خیلی عوض شدی .جابجا شدنمونم که همون اول نوشتم که دلیل اصلی تاخیر تو این چند ماه بود. هر چی زمان میگذره تو خانم تر میشی و فهمیده تر. تو همه کسم شدی توی این شهر بزرگ .با هم  میاییم سر کار و بر میگردیم .عصرا اگه تو دلت گرفته باشه میریم بیرون بقول خودت یه دوری م...
6 آبان 1393

اولین آمپول

سلام عشق... گاهی روزا با خودم فکر میکردم که اگه یه روز مریض شدی تا جایی که میتونم بهت آمپول نزنم یا به دکتر بگم فقط شربت و قرص بده ولی انگار زورم تا دیشب بود.پریروز که رفته بودیم خرید واست،کولر ماشین یهو گازش خالی شد و تا خونه بدون کولر رفتیم .جهنم به تمام معنا بود او روز حتی اینقدر داغ شده بودی که لباساتو در آووردم و با زمینه مریضی که از قبل داشتی .شب خیلی تب کردی ولی با داروهایی تو خونه داشتم بهتر شدی و صبح دلم نیومد تنهات بذارم و موندم خونه .عصر با هم رفتیم خرید و اصلا حال نداشتی و چشمات به همه میگفت که خیلی مریضی...و با اصرار عمو مهدی بردیمت دکتر یعنی از همون تو پارکینگ برگشتیم . دکتر هم بی انصافی نکرد و یه پنی سیلین و یه دگزا برات...
1 مرداد 1393

خونه ی نو...

سلام عشق مامان از روزی که میخواستم درباره اسباب کشی بنویسم بیشتر از یک ماه گذشت و من اصلا نتونستم بیام و بگم که چی شد ؟ فقط یادمه که اون بعداز ظهر خسته کننده تو خیلی اذیت شدی و تا خیلی طول کشید جابجا شدنمون.تا ساعت 1 نیمه شب طول کشید و تو تا 4 صبح فقط جیغ میکشیدی و گریه میکردی آخه خیلی خسته شده بودی و همش تو این مدت بغل من بودی .و همین جور تا حدود یک هفته درگیر خونه و وسایل بودیم  و هر روز ظهر که می اومدیم شروع میشد تا شب و زمان زیادی برد تا این بشه که الان هست..بی خیال خدا رو شکر دیگه حسابی جا افتادیم .قبل از اینکه بیام خیلی ناراحت بودم ولی الان خوشحالم از اینکه همه چیز خوب پیش رفت.حالا دیگه سه تایی با هم میاییم و ظهرا هم سه تایی بر...
4 تير 1393

تولد 2 سالگی

امروز همون طور که قول داده بودم اومدم تا برات بنویسم این دو روز چیکار کردیم باهم  برای تولد تو نازنین کوچولو. روز 5 شنبه خیلی روز خوبی بود .با هم صبح بیدار شدیم  رفتیم بیرون .چند جا کار داشتم که با هم رفتیم و تو خیلی خسته شدی .تو راه برگشت،خرید هم واسه شب کردیم.بعدش تو خوابیدی و منم رفتم که آماده شم برای مهمونی شب.باباتم زود اومد و رفت دنبال بقیه کارات .کیکتم ساعت 6 آوورد .وقتی بیدار شدی دیدی تمام خونه پر بادکنک و آویز و شرشره های رنگیه .اینقدر به وجد اومده بودی که باورم نمیشد تو اینقدر با احساس باشی . لباس تولدتو پوشیدم .دیدم خیلی بزرگه واست  .سریع لباس پوشیدیم با بابا رفتیم عوضش کردیم .همین که برگشتیم دیدم مامان جون و عمه ...
17 اسفند 1392

مرور خاطرات تعطیلات

سلام دختر نازم .چون چند روزه که خیلی جیغ میکشی بهت امروز میگم جغ جغه... هفته پیش خاله اعظم و سارا و مهدی  5 شنبه اومدن پیشمون خیلی دلم باز شد آخه خیلی وقت بود که کسی نیومده بود از رفسنجان پیشمون. مامان بزرگ و بابا بزرگم شب قبلش رسیدن تهران.با هم خیلی خوش گذروندیم .تو هم به سارا میگفتی آلا .دیگه باید بگم که فلفل زبون شدی.همه چیزو تکرار میکنی ،اینقدر این روزا رو دوست دارم که اروم اروم بزرگ شدنت رو میبینم و میفهمم که بعضی چیزا رو درک میکنی.یک کم لجباز شدی و هر کی میخواد بره بیرون دوست داری باهاش بری.مهدی که واست شکلک در می اوورد میترسیدی ولی بازم دوست داشتی که سر به سرت بذاره.عمه هم که رفته بود مشهد و دیشب اومد و کلی سوغاتی اوورد واسمون ...
7 بهمن 1392

شیرین زبونی

سلام جوتو کوچولوی مامانی میخواستم عکسای مسافرتمونو بذارم که دردسر شد و نتونستم ولی در اسرع وقت همشونو میذارم . خوب بگم از 5 شنبه که با خودم آووردمت سر کار و تو خیلی اینجا شیطنت کردی .تو ماشین حالت بد شد که ضد حال خوردیم  جفتمون.اولش از بچه ها خجالت میکشیدی ولی بعدش شروع کردی به بازی کردن و شلوغی .تمام کلیدای کمد اتاق ها رو در آورده بودی و به هر دری که میرسیدی میرفتی تو اتاق .از شانس بدت دو تا جلسه هم اینجا تشکیل شد که من هی دنبالت می اومدم که نری وسط جلسه اینم بگم اذیتم نکردی فقط شیطنت میکردی تا ساعت یازده و نیم که خوابیدی و حدودا دو ساعت بعد بیدار شدی ،اینقدر خسته شده بودی که ظهر رفتیم خونه از 3 عصر  تا نزدیکای هفت خوابید...
13 آبان 1392

واکسن 18 ماهگی

سلام بر مامانی گلم بالاخره دیروز بردم واکسنتو زدم .خیلی مظلوم میشی این موقع ها. دلم نمی اومد گریه کنی چون داشتی با اون چشمای مهربونت به بچه های کوچولویی که اومده بودن واسه واکسن  زدن،میخندیدی . چاره ای نبود ! بردم اول قد و وزنتو اندازه بگیرم که خانمه وقتی پرونده اتو باز کرد گفت باید 16 مهر بیاریش و من با شرمندگی تمام بهش گفتم نه امروز واسه واکسنش اومدم 16 مهر پارساله این تاریخی که میگید . آخه من دیگه میبردمت پیش دکتر خودت (مزینانی )همون جا پرونده داشتی . یهو با تعجب تمام گفت اهان این همون پرونده ایه که کلی بابتش بازخواست شدم و کمی ابروهاشو تو هم گره کرد و با لحن بدی گفت باید پرونده اتونو ببندم ،منم با بی خیالی گفتم عیب نداره ببندید ...
18 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کیانا می باشد