دو ماه و نیم تاخیر
سلام ب دختر نازم خیلی وقته که چیزی ننوشتم .خیلی درگیر جابه جایی خونه بودیم بالاخره برگشتیم دوباره محله قبلیمون. هنوز خسته ام .کلی در گیر شدیم این دو ماه.تازه مامان جونتم اومد کنار خودمون خونه گرفت.
از اتفاقات این چند وقت مهمترینشونو میگم که اولیش مراسم نامزدی عمه بود 16 شهریور.مراسم عقد خاله فاطمه بود که ما نتونستیم بریم .مهمتر از همه موهای تو رو از ته زدم که خیلی عوض شدی .جابجا شدنمونم که همون اول نوشتم که دلیل اصلی تاخیر تو این چند ماه بود.
هر چی زمان میگذره تو خانم تر میشی و فهمیده تر. تو همه کسم شدی توی این شهر بزرگ .با هم میاییم سر کار و بر میگردیم .عصرا اگه تو دلت گرفته باشه میریم بیرون بقول خودت یه دوری میزنیم و خلاصه همیشه کنار همیم .خیلی خانمی همه ازت تعریف میکنن.الان که زمستون اومده خیلی اذیت میشی که میخوام بیدارت کنم بیارمت با خودم مهد کودک ولی تو اصلا حتی غر نمیزنی .عاشق این رفتاراتم که مهربون و بقول مامان جونت غمخواری.اگه سرم بخوره جایی اولین کسی که بوسش میکنه و ازم دلجویی میکنه تویی. گاهی اوقات از خدا خیلی چیزا رو دعا میکنم بهمون بده .ولی چند ثانیه بعد که تو میای تو ذهنم ،میبینم هیچی بغیر از سلامتی تو مهم نیست.همین که تو کنارم هستی باید برای خدا سجده کرد. دوست دارم کیانا .
از طرف مامان افضل با یه دنیا عشق