تولد 2 سالگی
امروز همون طور که قول داده بودم اومدم تا برات بنویسم این دو روز چیکار کردیم باهم برای تولد تو نازنین کوچولو.
روز 5 شنبه خیلی روز خوبی بود .با هم صبح بیدار شدیم رفتیم بیرون .چند جا کار داشتم که با هم رفتیم و تو خیلی خسته شدی .تو راه برگشت،خرید هم واسه شب کردیم.بعدش تو خوابیدی و منم رفتم که آماده شم برای مهمونی شب.باباتم زود اومد و رفت دنبال بقیه کارات .کیکتم ساعت 6 آوورد .وقتی بیدار شدی دیدی تمام خونه پر بادکنک و آویز و شرشره های رنگیه .اینقدر به وجد اومده بودی که باورم نمیشد تو اینقدر با احساس باشی . لباس تولدتو پوشیدم .دیدم خیلی بزرگه واست .سریع لباس پوشیدیم با بابا رفتیم عوضش کردیم .همین که برگشتیم دیدم مامان جون و عمه و بی بی خونه اند ....
خیلی خوشحال بودم که اونا واسه تولدت اومدن آخه ما خیلی کم جمعیتیم . بغیر از همین چند نفر، کسی نبود که بیاد ولی غصه نداره جوتو ! با هم گرم کردیم تولدتو و کلی عمه جونت رقصید ...خوش گذشت و شب خوبی داشتیم با هم با .یه عالمه کادو که اصل کاریشم عمه بهت داد،گرفتی .دستش درد نکنه.
مهمونا که رفتند تو خوابیدی چون فرداش وقت آتلیه داشتیم با هم. ولی وای ی ی ی ی ی کیانا از آتلیه رفتن بگم که دیوونه امون کردی .یه کم معطل شدیم بخاطر اینکه دیر رسیدیم و نوبت داده بود به یه نفر دیگه و تو هم خوابت گرفته بود.اصلا همکاری نکردی بقول خانم عکاس!
با هزارتا بدبختی چند تا عکس گرفتیم و 5 تا انتخاب کردیم .عمه هم سه تا گرفت ولی برنامه امون رو ریختی بهم نذاشتی من و عمه مینا عکس بگیریم باهات .قرار گذاشتیم واسه هفته دیگه جمعه که تو رو بخوابونیم و سر حال و قبراق ببریمت تا از اون عکس قشنگاشم چندتا بگیریم .همه خسته بودیم ...توی راه خوابت برد و توی خونه هم تاساعت 5 خوابیدی ......... اینم از یه روز خسته کننده با همدیگه . ان شالا تولد سال بعد با هم یه عکس خوشکل میگیریم ناز نازی من .