کیاناکیانا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

کیانا

واکسن 18 ماهگی

1392/6/18 12:38
نویسنده : افضل
203 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر مامانی گلم

بالاخره دیروز بردم واکسنتو زدم .خیلی مظلوم میشی این موقع ها. دلم نمی اومد گریه کنی چون داشتی با اون چشمای مهربونت به بچه های کوچولویی که اومده بودن واسه واکسن  زدن،میخندیدی . چاره ای نبود ! بردم اول قد و وزنتو اندازه بگیرم که خانمه وقتی پرونده اتو باز کرد گفت باید 16 مهر بیاریش و من با شرمندگی تمام بهش گفتم نه امروز واسه واکسنش اومدم 16 مهر پارساله این تاریخی که میگید . آخه من دیگه میبردمت پیش دکتر خودت (مزینانی )همون جا پرونده داشتی .

یهو با تعجب تمام گفت اهان این همون پرونده ایه که کلی بابتش بازخواست شدم و کمی ابروهاشو تو هم گره کرد و با لحن بدی گفت باید پرونده اتونو ببندم ،منم با بی خیالی گفتم عیب نداره ببندید میبرم نزدیک خونه یا محل کارم، اونجا راحت ترم.

قدتو نذاشتی اندازه بگیره و من خودم با داد و بیداد تو بهش گفتم حدودا"78 سانتی متر و وزنتو 300/10 کیلوگرم نوشت . دور سرتم که اجازه ندادی خانم کوچولو و زدی زیر دستش ،اونم دیگه تلاش نکرد. صدای درل اونجا یهو ترسوندت و چسبیدی به پاهام تا بغل شی . با هم از اتاق با پرونده ات اومدیم بیرون و با صدایی که اسم تو رو میخوند  رفتیم تو اتاق واکسیناسیون و خانم پرستار  تا چشاتو دید ازت خوشش اومد و  منم لباستو در اووردم چون 2 تاشو میخواست بزنه به بازوتناراحت

اولین واکسنو  که میخواست بزنه اصلا نمیدونستی و  نشستی رو تخت، منم حواستو به عکس روی دیوار پرت کردم . خانم پرستار  هم با سرعت عمل بالا سوزن رو فرو کرد تو بازوی کوچولوت و تو یهو یه جیغ بنفش کشیدی و پریدی تو بغل من ، اشکم داشت در می اومد و دوست نداشتم بعدی رو بزنی همش میگفتم آخه واکسن چیه بخدا !!!!!!!!!!

 اون یکی رو در حالی که بغلم بودی  با تلاش زیاد خودت که نمیذاشتی بالاخره زد. آروم نمیگرفتی حتی یه ثانیه . در حال جیغ کشیدن دو تا قطره فلج اطفالم ریخت تو دهنت. منم الکی سعی میکردم با قول بستنی خریدن آرومت کنم   ولی تو فقط داد میزدی .

لباستو پوشوندم و بردمت بیرون از اتاق بلافاصله  تو هم ساکت شدی ،انگار خیالت راحت شد و خوابیدی رو شونم تا یه بستنی خوشمزه واست خریدم و رفتیم رسیدیم خونه

.بابا امیرم زنگ زد گفت چیکار کردی واکسنشو زدی؟گفتم آره خوابیده بیا خونه بهت میگم چیکا رکردم

،آخه بیدار میشدی توجو!

 چون روز دختر واست چیزی نخریده بودم و سرگرم تولد بابا بودم ،تو که خوابیدی برات یه کیک پختم و باباتم  بهت پول داد که برم هر چی دوست داشتی برات بخرم  

روزت مبارک دخمل کوچولوی من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

Anonymous
26 شهریور 92 5:26
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کیانا می باشد