جواب بله
سلام بر گلم .
امروز هم یکی از روزهای خداست . تو چند روزی خونه مامان جونت بودی و مهد کودک نرفتی ،حسابی باد خورده پشتت ،دلیلش یک کمی ناخوش احوالی خودت بود و یک کمی مربوط به ما میشد،دوباره تو فکر افتادیم که جا به جا شیم آخه به محل کار رفت و آمد خیلی سخته و داریم دنبال یه خونه نزدیکتر میگردیم.بخاطر همین چند روز اومدیم خونه مامان جون تا راحتتر تو رو عصرا بذاریم و خودمون بریم دنبالش.اتفاق خاص این هفته این بود که عمه مینا بالاخره به یکی جواب بله رو داد و کم کم داره میره خونه بخت.5 شنبه خواستگاری بود.همه چیز خوب و عالی بود.بقول تو امیر شد "مامان عمه دیگه " . قربونت که میفهمی یه رابطه ای داره شکل میگیره .اون شب همش لحظات خواستگاری خودم می اومد جلوی چشمام و خوشحالی ای که نمیشد وصفش کرد .اینقدر لذت بخش بود بهم رسیدن که با هیچ چیز دنیا نمیشد عوضش کرد،به تو فکر میکردم که نکنه یه روز برسه و تو ازم جدا شی و بری سر زندگیت ،منی که اینهمه به تو وابسته ام بدون تو چه حال و روزی پیدا میکنم . شاید که نباشم تا ببینم ولی آرزو دارم باشم و خوشبختی دختر نازمو ببینم و بعد از اون شب بشینیم و با هم بنویسیم که چه شبی بود؟
به اینده خیلی دور دوست ندارم فکر کنم .زمان حال بهترین زمان است برای لذت بردن از زمان.
بوس گلم