تعطیلات ماه محرم
سلام بر جوتوی نازنینم کیانا خانم
بعد از چند روز تعطیلات که حسابی با هم بودیم و خیلی زود گذشت امروز خیلی سخت بود بیدار شم . تاسوعا و عاشورا آسیه و محرم و دو تا پسرش اومده بودن تهران خیلی خوب شد که پیش ما بودن حداقل تنها نبودیم ،تو خیلی آسیه رو دوست داری کیانا جون البته اونم خیلی دوست داره.تو هیئت پیش همه میرفتی تا ببرنت بیرون .کلی واست شبا خوراکی می اووردن هیئت تا بری بغلشون .سر به سرت میذاشتن ازت میخواستن الکی بخندی و امیرو صدا بزنی و منو و هر چی کلمه یادگرفته بودی دیگه باهات سرگرم بودن این چند شب .
بنده خدا محرم که نذرشو آوورده بود هیئت بابا ،تو شهرک ولی این چند روز همش از صبح تا آخر شب اونجا تو آشپزخونه بود.تو هم که هی میرفتی داخل آشپزخونه و بیرون تو محوطه و حالا حسابی مریض شدی .
زنجیر میزدی و با دوستای بابا دوست شده بودی و عمو صداشون میکردی البته این کلمه رو جدید یاد گرفتی به یکی از دوستاشم میگفتی حامد!
لباس سقا رو روز عاشورا تنت کردم خیلی با نمک شده بودی ولی زود اومدیم خونه تا تو استراحت کنی ،بدجور سرما خوردی. شب شام غریبان هم با عمه مینا و آسیه و دوستش رفتیم امام زاده صالح شمع روشن کردیم و زود برگشتیم چون هوا خیلی سرد بود.روز جمعه هم حسابی بعد از رفتن مامان بزرگ و عمه و آسیه خوابیدیم .اینم از چند روز ماه محرم که خیلی خوب بود راستی روز عاشورا تو خیابون یه آقا با دوربین بزرگش ازت یه عکس گرفت چون با لباس سبز خوشکلم شده بودی...........