اولین روزای پاییز

سلام توجوی قشنگم

امروز اولین مطلب پاییز 92 رو مینویسم .پاییز رو دوست دارم و دلم خیلی میگیره تو روزاش .خیلی دلم واسه دوران بچگی ام تنگ میشه ،وقتی صبح ها بچه مدرسه ای ها رو میبینم که کیفشونو انداختند رو دوششون و خواب آلود دست در دست مامان یا بابا هاشون میرن مدرسه و بعضیا مثل من با دوستاشون میرن مدرسه ،دلم میخواد زمان برگرده به گذشته و صبح ها مامانم از خواب بیدارم کنه و بگه پاشید مدرسه اتون دیر شد .

 مامانم هر روز صبح شیر تازه  میخرید  و گرم میکرد برامون  و بعد از اینکه بابا میرفت سرکار ،نوبت بیدار کردن ما میرسید و با حوصله ما رو راهی مدرسه میکرد .چقدر زود روزای خوب تموم میشن و ما اصلا قدر نمیدونیم .کیانا جون گاهی اوقات به بابات میگم که ما خیلی تنهاییم و کیانا از ما تنهاتر میشه در آینده ،چون کسی رو نداره اینجا .کاش تو هیچوقت تنهایی رو تجربه نکنی که خیلی حس بدیه . یه حالت سرگشتگی   بهت دست میده و هیچ راه فراری نداری.شاید امیرحسین چون از همون اول کسی دور و برش نبوده الانم زیاد حسش نکنه ولی ما پر جمعیت بودیم و خیلی نزدیک ........... این نیز بگذرد.به قول بابات خوش به اون دوران!!!!!!!!!!!!!!!!!

دیشب رفتیم واست کفش خریدیم .نمیدونی که چیکار کردی ؟ از خوشحالی داد میکشیدی انگار میفهمیدی میخوام واست کفش بخریم .به همه کفشا دست میزدی و میخواستی یکیشونو برداری . به فروشنده گفتم یه لنگه کفش بذاره تو برداری تا ما با حوصله یه کفش برات پسند کنیم .همونم شد ،تو سرگرم لنگ کفشه شدی و ما کفش رو اندازه گرفتیم و واست خریدیم ولی به  کفش تو دستت یه حس دیگه داشتی .به کسی نمیدادیش .خیلی بلا شدی جیگرم .خوردنی ! اگه میشد روزی ده بار میخوردمت آخه خیلی شیرین بازی در میاری .مثلا وقتی میخوای چیزی بدی بهمون سر کارمون میذاری و دستتو میکشی و میزنی زیر خنده . وقتی میچرخی چشاتم میچرخونی و بهم میزنی عسلم .و خیلی چیزای دیگه یاد گرفتی که اینجا نمینویسم چون آبروت میره فقط بگم از بد اخلاقی هاته که گاهی اوقات قاطی میکنی ولی با این حال شیرینی واسه من.

باید برم به کارام برسم،یه نامه دارم که باید ببرم دانشگاه ، دیر میشه اگه الان نرم( میام بازم از کارات مینویسم روزای بعد). بوس بوسی