انتهای تابستون

سلام توجو کوچولوی ناز من

امروز دوباره اومدم تا آخرین مطلب تابستون 92 رو بنویسم برات . دیگه داره کم کم روزای آخر تابستون میره و پاییز قشنگ خودشو نشون میده .نمیدونم تو وقتی بزرگ شدی چه فصلی رو دوست داری شاید مثل من از پاییز خوشت بیاد و شاید برعکس شه و پاییز رو دوست نداشته باشی .دیشب عمو مهدی و خاله مائده برای اولین بار بعد از عقدشون اومدن خونمون . شب خوبی بود تو اولش که اومدن خیلی گریه کردی و مثل چسب ازم جدا نمیشدی .خیلی خجالت می کشیدی از اونا،بعد از اینکه کادوتو باز کردم و یک کمی باهات بازی کردم دیگه باهاشون دوست شدی و شیطونی هات شروع شد.واست یکی از این سنتور دستی های کوچولو آوورده بود تا حالا کلی واست اسباب بازی خریده البته این کادوی متاهلیش بود .

تو این روزای آخر اتفاقای زیادی افتاده که ننوشتم ، سالگرد اول عمو رضا که 28 شهریور بود و همه فامیل و دوستان اومده بودن بهشت زهرا و بعد از اونجا رفتیم واسه ناهار ،و  اون روز بعد از ظهر بعد از اینکه مهمونا رفتند و ما رفتیم خونمون خیلی دلم گرفت واسه تنهایی خودمون .به روزای خوش با هم بودنمون خیلی فکر کردم دوست داشتم فقط اشک بریزم و به گذشته فکر کنم . مثل برق و باد روزای خوش زود میگذره . بعدش بابا بیدار شد و ساعت 10 شب رفتیم خونه مامان بزرگ تا کنار هم باشیم . 

مهمتر از همه این اتفاقات،اینه که مروارید کوچولوهای تیز سفیدت که الان 2 سه روزی هست (نیش های پایین ) اومدن بیرون و تو رو اذیت میکنن.این هم از دندونهای 15 و 16 .یعنی تو نصف دندونات دیگه در اومدن و نصف دیگه اش مونده هنوز .

دیگه اینکه تو این روزا قیمت طلا  اومده حسابی پایین، ولی من  پس اندازم به اندازه ای نشده که واست چیزی بخرم، باید از بابات کمک بگیرم شاید بشه واست یه چیز قشنگ بخرم.

و دیگه اینکه امروز یک ساعت دیرتر اومدم سرکار چون طبق روال هر سال ساعتا از دیشب 24 ،یک ساعت عقب رفته وقتی با امیرحسین می اومدیم سرکار انگار ساعت 7:30 دقیقه است در صورتیکه 6:30 بود.

 دیگه تموم شد این تابستون نشد که بریم رفسنجان با هم تو تعطیلات ان شاالله مهر با بابا میریم .بوس گنده از چشای خوشکلت