کیاناکیانا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

کیانا

جواب بله

سلام بر گلم . امروز هم یکی از روزهای خداست . تو  چند روزی خونه مامان جونت بودی و مهد کودک نرفتی ،حسابی باد خورده پشتت ،دلیلش یک کمی ناخوش احوالی خودت بود و یک کمی مربوط به ما میشد،دوباره تو فکر افتادیم که جا به جا شیم آخه به محل کار رفت و آمد خیلی سخته و داریم دنبال یه خونه نزدیکتر میگردیم.بخاطر همین چند روز اومدیم خونه مامان جون تا راحتتر تو رو عصرا بذاریم و خودمون بریم دنبالش.اتفاق خاص این هفته این بود که عمه مینا بالاخره به یکی جواب بله رو داد و کم کم داره میره خونه بخت.5 شنبه خواستگاری بود.همه چیز خوب و عالی بود.بقول تو امیر شد "مامان عمه دیگه " . قربونت که میفهمی یه رابطه ای داره شکل میگیره .اون شب همش  ...
25 مرداد 1393

اولین آمپول

سلام عشق... گاهی روزا با خودم فکر میکردم که اگه یه روز مریض شدی تا جایی که میتونم بهت آمپول نزنم یا به دکتر بگم فقط شربت و قرص بده ولی انگار زورم تا دیشب بود.پریروز که رفته بودیم خرید واست،کولر ماشین یهو گازش خالی شد و تا خونه بدون کولر رفتیم .جهنم به تمام معنا بود او روز حتی اینقدر داغ شده بودی که لباساتو در آووردم و با زمینه مریضی که از قبل داشتی .شب خیلی تب کردی ولی با داروهایی تو خونه داشتم بهتر شدی و صبح دلم نیومد تنهات بذارم و موندم خونه .عصر با هم رفتیم خرید و اصلا حال نداشتی و چشمات به همه میگفت که خیلی مریضی...و با اصرار عمو مهدی بردیمت دکتر یعنی از همون تو پارکینگ برگشتیم . دکتر هم بی انصافی نکرد و یه پنی سیلین و یه دگزا برات...
1 مرداد 1393

مروارید درشت

سلام عشقم چند روزه حالت خوب نیست عزیزم بردمت دکتر اولش گفت حساسیته ولی دو روز بعد باز اووردمت دکتر گفت گلوت عفونت داره.حالا دارو میخوری و اصلا حال نداری ،همش سرفه میزنی.امیرحسینم که بیشتر از من  اضطراب داره .مثل همیشه که مریض میشی اینقدر حرص میخوره .مثلا الان تو مهد کودکی و من سر کار به من زنگ میزنه میگه کیانا چطوره ؟ انگار من تو رو میبینم.توجوی کوچولو آخه امیر حسین عاشق توئه ،شدی واقعا هووی من دیشب هی دستتو میبردی تو دهنت ،اولش فک کردم غذایی که خوردی اذیتت میکنه ولی همینکه نگاه کردم دیدم همچین ارواره ات زده بیرون و سفید شده که نگو نپرس،فهمیدم عصبی شدن چند روزت واسه چیه .الهی بمیرم اون دوتا دندون تا در بیاد که تو کلافه میشی.الان ...
23 تير 1393

سالگرد ازدواج

سلام عشق مامان و بابا اول از چند روز پیش بگم که سالگرد ازدواج من و بابا امیر بود و تصمیم گرفتیم با هم بریم باغ پردیس واسه افطاری و از قبل امیر حسین جا رزرو کرده بود .چون ماه رمضونه و شلوغ میشه و ما میخواستیم آلاچیق بگیریم .من که طبق معمول اومدم از سرکار با هم خوابیدیم ولی امیر حسین طبق معمول همیشه به تمیز کردن خونه مشغول شد .و قرار بود 7 اونجا باشیم .که نمیدونم چی شد که یهو من بیدار شدم دیدم ساعت 7 ه و امیرو صدا زدم دیدم جواب نمیده فهمیدم خواب رفته.بله درست بود رفتم دیدم جلوی تلویزیون خوابش برده .با صدای من پرید از خواب و اینقدر هل هلی لباس پوشیدیم و که اصلا نفهمیدیم چطور رفتیم پایین،حتی تو رو خواب بغل کردم و لباساتو چپوندم تو کیفم  ...
23 تير 1393

بدون عنوان

  کاش هنوزم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم!!! بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود کاش قلبها در چهره بود اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم دنیا را ببین بچه بودیم از آسمان باران می آمد بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید! **** بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم بزرگ شدیم تو خلوت بچه بودیم راحت د...
7 تير 1393

خونه ی نو...

سلام عشق مامان از روزی که میخواستم درباره اسباب کشی بنویسم بیشتر از یک ماه گذشت و من اصلا نتونستم بیام و بگم که چی شد ؟ فقط یادمه که اون بعداز ظهر خسته کننده تو خیلی اذیت شدی و تا خیلی طول کشید جابجا شدنمون.تا ساعت 1 نیمه شب طول کشید و تو تا 4 صبح فقط جیغ میکشیدی و گریه میکردی آخه خیلی خسته شده بودی و همش تو این مدت بغل من بودی .و همین جور تا حدود یک هفته درگیر خونه و وسایل بودیم  و هر روز ظهر که می اومدیم شروع میشد تا شب و زمان زیادی برد تا این بشه که الان هست..بی خیال خدا رو شکر دیگه حسابی جا افتادیم .قبل از اینکه بیام خیلی ناراحت بودم ولی الان خوشحالم از اینکه همه چیز خوب پیش رفت.حالا دیگه سه تایی با هم میاییم و ظهرا هم سه تایی بر...
4 تير 1393

بدون عنوان

سلام جوتوی من امروز یه روز مهمه .عصر امروز باید اسباب کشی کنیم به خونه جدید و خیلی ترسناکه این قضیه .اینکه نمیدونی از کجا باید شروع کنی فقط همین ... میام و مفصل مینویسم که چه کارایی کردیم تو این سه روز باهم بوس بوس  
31 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کیانا می باشد