کیاناکیانا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

کیانا

دومین دندون شیری

این مطلبو هم در زمان خودش یادم رفت بهت بگم که دومین دندون شیریت 26 شهریور 96 (کیف و جامدادی ) گذاشتمشون یه جای امن . ...
3 بهمن 1396

پیش دبستانی

امسال بعلت تعمیرات پیش دبستانیتون یک کم دیر باز شد یعنی اواسط آبان پاتو گذاشتی تو پیش دبستانی و الان چند ماهی میشه که بزرگ و خانم میای هر روز صبح با من و ظهر برمیگردیم خونه. حسابی خسته میشی.بجز شعر و انگلیسی و اعداد، آیت الکرسی رو خیلی خوب یاد گرفتی و خیلی هم سریع . خودم باعات جدول سودوکو کار کردم و با هزار جور راه حل اونم یاد گرفتی . هر شب من میشم شاگرد تو میشی معلم و هر چی که یاد گرفتی رو به من یاد میدی. کلا زمان قشنگیه .دیشب موقع خواب گفتم کیانا من سنم از سی گذشته دیگه افتادم تو سراشیبی عمر خیلی حرف خوبی بهم زدی  که دوتامونو میخکوب کردی .گفتی الان رو زندگی کنید که جوونید ولش کنید پیری رو .امروزم که ششمین روزیه که خونه موندی تا سرماخو...
3 بهمن 1396

افتادن اولین دندون شیری

چند روزه میخوام این اتفاق قشنگو بنویسم ولی کار پیش میاد و نمیتونم کیانای عزیزم  نقاش و هنرمند من  که اینقدر زود بزرگ شدی حتی باورم نمیشد وقتی گفتی دندونم شل شده موقع خوردن نون سنگک . اون روز که از سرکار اومده بودم چقدر گریه کرده بودی بابت شل شدن دندونت منم اعصابم خرد شده بود از اینکه دندون درد داشتی. ولی وقتی جمعه از خواب بیدار شدی و بهم دندون دائمیتو نشون دادی اون موقع فهمیدم  که بابت سفتی نون سنگک نبوده  . امیرحسینم که پرید  و لباس پوشید که ببریمت یه ددونپزشکی تا دندونتو بکشه  تا زیری کج در نیاد لی مگه پیدا شد ؟ به همه زنگ زدیم و سوال پرسیدیم ولی افتاد واسه شنبه 28 مرداد . صبح شنبه آووردمت مرکز 600 با خودم ...
6 شهريور 1396

بزرگ شدی..........

دلم دیگه حال و حوصله نوشتن نداره .خیلی وقته از عشقم بهت نگفتم و ننوشتم ولی اینو بدون اگه دیگه هم ننویسم تا اخر عمر عاشقتم کیانا ... دوست دارم بیشتر  از خودم و تو بنویسم و روزای با هم سپری شدنمون ولی این روزا درگیری ها ی زندگیمون زیاد شده و وقت سر خاروندن ندارم. تو دیگه خانم شدی  اینقدر بزرگ شدی که احساس میکنم دارم پیر میشم شایدم پیر شدم و احساس جونی میکنم .نمیدونم ......... سه سال و نیمته .هر روز یه عالمه نقاشی میکشی و کارتون میبینی و چند تا بستنی میخوری .. لباساتو  خودت انتخاب میکنی و حتی میپوشی و توی لباس پوشیدن من حتی نظر میدی ، اینا یعنی تو بزرگ شدی .. کفشتو خودت از پشت ویترین انتخاب میکنی و خودت میدونی چیپس...
15 مرداد 1394

دندون درد

همیشه فکر میکنم چرا دندون درد باید اینقدر زود بیاد سراغ تو که ندونم  چیکار باید بکنم برات تا درد دندونت ساکت شه.روز یکشنبه صبح بود یعنی چهار روز پیش ،وقتی داشتیم می اومدیم سر کار یهو زدی زیر گریه که دندونم درد میکنه کلی اعصابم بهم ریخت بخاطر اینکه میدونستم اگه دندونت خراب شده باشه چطور میخوای بشینی رو صندلی تا دکتر درستش کنه ؟تا رسیدیم بیمارستان ساعت 7 بود ولی دکتر نبود و تا 8 باید درد میکشیدی !دوستای مامان (خانم دوستدار ،شاه قلعه و سارا جونت )تمام این یک ساعت به نوبت تو رو تو بخش چرخوندند تا گریه نکنی .وقتی دکتر دندونتو دید فهمید که از خرابی نیست داره دندون آخریت در میاد همون حسی که خودم داشتم و هم خوشحال و هم ناراحت با خواست خودت با ی...
18 دی 1393

هزارتا عشق یعنی این....

دیگه روزای خیلی قشنگمون یکی پس از دیگری سپری میشن و هر روز تو بزرگت میشی .هر روز خانم تر و دوست داشتنی تر .میدونی چرا دیگه چیزی ننوشتم ؟؟؟؟چون دیگه هر ثانیه ات یه جورایی برام قشنگ میشه و یه لحظه ناب رو برام میسازه ،هر کلمه ،هر جمله که یهو بدون اینکه کسی زده باشه یا شنیده باشی به زبون میاری ،هر رفتار یا کاری که انجام میدی ...........همش برام جذاب و شیرینه و همه اینها رو نمیشه تو قالب نوشته گنجاند. مثلا عاشق ترنه خوندنت با خودمم (نگران منی مرتضی پاشایی) با حرکات دست و سر و احساساتت. مثلا عاشق تمیز کردنتم (اتاقت)که همه چیزو سر جاش میذاری. مثلا عاشق پاک کردن اشکای من وقتی دلتنگ میشم و آروم گریه میکنی و تو دلداریم میدی (گریه نکن مامانتو ...
8 دی 1393

دو ماه و نیم تاخیر

سلام ب دختر نازم خیلی وقته که چیزی ننوشتم .خیلی درگیر جابه جایی خونه بودیم بالاخره برگشتیم دوباره محله قبلیمون. هنوز خسته ام .کلی در گیر شدیم این دو ماه.تازه مامان جونتم اومد کنار خودمون خونه گرفت. از اتفاقات این چند وقت مهمترینشونو میگم  که اولیش  مراسم نامزدی عمه بود 16 شهریور.مراسم عقد خاله فاطمه  بود که ما نتونستیم بریم .مهمتر از همه موهای تو رو از ته زدم که خیلی عوض شدی .جابجا شدنمونم که همون اول نوشتم که دلیل اصلی تاخیر تو این چند ماه بود. هر چی زمان میگذره تو خانم تر میشی و فهمیده تر. تو همه کسم شدی توی این شهر بزرگ .با هم  میاییم سر کار و بر میگردیم .عصرا اگه تو دلت گرفته باشه میریم بیرون بقول خودت یه دوری م...
6 آبان 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کیانا می باشد