کیاناکیانا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

کیانا

تولد بابا

 سلام جوتو امروز تولد باباست و کلی برنامه داریم ، دیروز عصر قرار بود بریم کارامونو انجام بدیم که رفتیم خونه مامان بزرگ .وقتمون هدر رفت و نشد دیگه، شب رسیدیم خونه و  باباتم که مثل همیشه با اینکه جمعه بود باید سر کار میرفت و دیر اومد ولی عصر باید بریم کارامونو انجام بدیم باهم !!!! این متن رو تقدیم میکنیم به امیر حسین : روزی که بدنیا آمدی هرگز نمیدانستی زمانی خواهد رسید که آرامش بخش روح و روان کسی  هستی که با بودن تو دنیا برایش زیباتر است . تولدت مبارک همسر عزیزم . "از طرف توتو و جوتو" چه لطیف است حس آغازی دوباره، و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس... و چه اندازه عجیب است ...
16 شهريور 1392

مرور خاطرات دندون

سلام عشق مامان قبل از هر چیزی میخوام اول بگم من از  اولین دندونت که خودشو به مامان نشون داد رو ثبت کردم تو دفتر خاطراتت، ولی چون این وبلاگو دیر باز کردم ،از دندون سیزدهم و چهاردهمت میگم که اسمش دندون نیشه ! الان دیگه یه کوچولو اومدن بیرون از بالا . مثل همیشه و مثل بقیه دندونات اذیت میشی و سرت کمی داغه ولی فکر کنم درد قبل رو نداری یا  شایدم دیگه عادت کردی نفس، چون غر نمیزنی اصلا. کیانا من و تو داستانهایی داشتیم سر این دندون در اووردنت که حالا برات مختصر تعریف میکنم: اولش که دیر مرواریدای کوچولوت زد بیرون چقدر حرص خوردم بردمت دکتر و اونم کلی بهم دلداری داد که اشکال نداره و گفت تا 13 ماهگی وقت داره و از این جور چیزا...
13 شهريور 1392

ترس از واکسن

سلام جوتو ! راستی شنبه باید ببرمت واکسن یک و نیم سالگیتو بزنم خیلی میترسم چون تنهایی باید ببرمت  و الان بزرگ شدی نسبت به قبل و ممکنه تکون بخوری و پات درد بگیره. شنبه رو مرخصی میگیرم که کنارت باشم شایدم یکشنبه هم موندم پیشت دوستام میگن یک روز تب میکنه بچه ات  ! ولی نگران نباش من که پیشت باشم همه چی حله! (راستی نگفتم من و باباش کیانا رو  جوتو صدا میزنیم تو خونه ) کیانا این شعرو که خیلی دوست دارم رو برات مینویسم : یک روز رسد غمی به اندازه کوه یک روز رسد نشاط به اندازه دشت افسانه زندگی چنین است عزیز در سایه کوه باید از دشت گذشت   ...
12 شهريور 1392

هدیه آسمونی

سلام کیانا یه هدیه اسمونی بود که خدا به من و باباش داد .قبل از اومدن این عروسک قشنگ نمیدونستم اینقدر بچه دار شدن لذت داره. عسلم دوست دارم یه روز که بزرگ شدی و خدا به تو نی نی داد یاد این حس قشنگی که الان دارم بهت میگم بیفتی و تو هم این حسو درک کنی   .... ... حالا میخوام کم کم از امروز خاطرات قشنگ با تو بودن رو بنویسم تا وقتی که بزرگ شدی خودتم بخونیش!     ...
9 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کیانا می باشد