کیاناکیانا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

کیانا

مرخصی

1392/8/4 13:22
نویسنده : افضل
139 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر کیانای گلم انگار همین دیروز بود اولین روز پاییزو ثبت کردم تو وبلاگت .روزا داره مث برق و باد میره و تو بزرگ و بزرگتر میشی .

بعد از دو هفته مرخصی امروز اولین روز کاریم بود خیلی سخت بود بیام سر کار ولی از خونه موندن خیلی راحت تره چون تو خونه هم آدم خیلی خسته میشه . رفسنجان خیلی خوش گذشت با اتوبوس اومدیم رفسنجان توی راه تو خیلی اذیت شدی ولی همش خواب بودی .از اینکه نمیتونستی تکون بخوری مثل همیشه غرغر میکردی و خیلی بامزه بود که اصلا دوست نداشتی روی صندلی بشینی و همش اون پایین با خودت تا 10 شب بازی کردی و بعد از اون اومدی و خوابیدی رو پای من.

11 روز رفسنجان بودیم که با هم به کرمان (عروسی پسر دایی ) و بردسیر رفتیم واقعا خوش گذشت .حال و هوام بهتر شد تو هم همینطور یه روحیه عوض کردی !!!!!!!!!!!

اونجا خیلی اذیت میکردی انگار از قفس آزاد شده باشی همش دوست داشتی بری بیرون با خاله هات و ببچه های خاله ات.آیدای بیچاره که از مدرسه می اومد وظیفه حمل و نقل کردن تو رو به بالا و پایین داشت .با طاها که اصلا معلوم نبود چیکار میکردید یه موقع دوست بودید و یهو مث دشمن با هم می جنگیدید.

آناهیتا (آنا) هم که همدم مامان جون شده بود و هر روز اونجا با هم کلی بازی میکردید تا خاله می اومد دنبالش. دوست داشتی همش بغلش کنی انگار میفهمیدی از تو کوچیک تره و بوسش میکردی و دستشو میگرفتی خلاصه هواشو داشتی .از بردسیر که میخواستیم بیاییم سارا خیلی گریه کرد دوست داشت بمونیم ولی چون ماشین نداشتیم مجبور بودیم با بقیه برگردیم .دوشنبه شب هم به سمت اصفهان حرکت کردیم و صبح سه شنبه رسیدیم اونجا.

امیر عرشیا منتظر بود تا تو برسی امیر عباسم جلوی در وایساده بود تا سرویسش برسه و بره مدرسه .

اونجاهم خوش گذشت بالاخره بعد از 7 ماه توی تهران بودن دلمو زدم به دریا و 2 هفته مرخصی گرفتم  و حسابی استفاده کردیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کیانا می باشد