بدون عنوان
سلام عزیز دلم کیانا جون
اینبار که مینویسم دیگه فاصله زیادی با هم نداریم .الان تو مهد کودک کنار خودمی دیگه .خیلی صبح ها گریه میکنی وقتی میخوان بگیرن تو رو .خیلی بامزه میگی افضل جون دوست دارم خاله رو دوست ندارم ولی چاره ای نداریم گلم باید از این به بعد روی پای خودمون وایسیم نباید به کسی تکیه کنیم تازه تو هم یه روز از من جدا میشی و میری سراغ زندگیت و منو تنها میذاری اون روزی که من به تو خیلی نیاز دارم ،درست مثل الان که تو خیلی به من نیاز داری...ولی فقط به خاطر خودت و اینده ات میام اینجا خوشکلم.شاید کم کم عادت کنی کاش زودتر این اتفاق بیفته و تو اینقدر اذیت نشی و منم با خیال راحت بیام سر کار.
امروز چهارمین روزیه که میری مهد ولی روز به روز بدتر میشی و بهتر نمیشی .خدا میدونه خودم خیلی ناراحتم دارم دنبال یه مهد نزدیک محل کار بابا امیر میگردم تا شاید برات بهتر بشه.
فعلا باید برم میام دوباره.........